شرم تان باد ای خداوندان قدرت.
بس کنید، بس کنید.
شرم تان باد ای خداوندان قدرت.
بس کنید بس کنید. از اینهمه
ظلم و قساوت بس کنید.
ای نگهبانان آزادی نگهداران
صلح، ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون.
سرب داغ است اینکه می بارید بر
دلهای مردم، سرب داغ
موج خون است،
موج خون است این که می رانید
بر آن کشتی خودکامگی را،موج خون.
گر نه کورید و نه کر، گر مسلسل
هایتان یک لحظه ساکت می شوند، بشنوید و بنگرید،
بشنوید، این وای مادرهای جان
آزرده است، کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند.
بشنوید، این بانگ فرزندان مادر
مرده است، کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند.
بنگرید این کشتزاران را،
بنگرید ، بنگرید،
بنگرید این کشتزاران را که
مزدوران تان،
روز و شب با خون مردم آبیاری
می کنند، با خون مردم آبیاری می کنند،
وای ای وطن، وای ای وطن کجائی
؟ کجائی؟ ای وطن
بنگرید این خلق عالم را ،
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر،
بیدادتان را بردباری میکنند.،
بردباری می کنند.
دست ها از دست تان ای سنگ
چشمان بر خداست، برخداست.
گر چه می دانم، گرچه می دانم،
آنچه بیداری ندارد، خواب مرگ
بی گناهان است و وجدان شماست.
با تمام اشک هایم باز نومیدانه
خواهش می کنم، بس کنید، بس کنید.
شرم تان باد ای خداوندان قدرت
بس کنید، بس کنید
بس کنید از این همه ظلم و
قساوت بس کنید فکر مادرهای دلواپس کنید.
رحم بر این غنچه های نازک نورس
کنید بس کنید
فریدون مشیری
سلام دوست عزیز شعر جالب و به هنگامی بود