رنگارنگ

همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس که دراز است ره مقصد و من نو سفرم

رنگارنگ

همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس که دراز است ره مقصد و من نو سفرم

از حسنک دیروز تاچوپان درغگو امروز

شب شده بود وحسنک هنوز به خانه نیامده بود، حسنک به شهر رفته بود تا شلوارهای جین وتنگ بپوشد ...حسنک به حیوانات غذا نداده بود چون مشغول چت کردن با کبری بود. کبری آن روز تصمیمی گرفته بود او دیگر نمی خواست با حسنک چت کند او می خواست رابطه اش را با او قطع کرده و با پتروس چت کند  پتروس متوجه شد آب از سد چکه می کند و سد در حال شکستن است او دیگر حال و حوصله نداشت که جلوی شکستن آن را بگیرد چون زیاد با کبری چت کرده بود و انگشتانش درد می کرد بنابراین سد شکست و پتروس غرق شد. کبری تصمیم گرفت با قطار به مراسم تشییع جنازه پتروس که در شهر دوری بود برود. کوه ریزش کرده بود ریز علی دیگر انگیزه ای برای به خطر انداختن جان خود را نداشت او همه چیز لازم را برای جلوگیری از برخورد قطار را داشت اما نمی خواست جلوی آن را بگیرد بنابراین قطار به کوه برخورد کرد و کبری مرد. کوکب خانم همسر ریزعلی دیگر غذا نمی پخت چون دیگر به جز نان و پنیر در منزلش چیزی نداشت او دیگر مهمان نا خوانده نداشت او حتی مهمان خوانده هم نداشت چون پولش را نداشت که گوشت بخرد او دیگر نمی خواست که گوشت بخرد چون آخرین باری که گوشت خریده بود چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخته بود البته چوپان دروغگو هم گناهی ندارد چون زمانه ما در حال حاضر پر از چوپان دروغگوست ...         

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:43 ق.ظ

سلام امیرو جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد