زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از
خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب
بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها
همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ...
پیرمرد برای اینکه
ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده
کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب
بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به
سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو
رفته بود!
از آن شب به بعد
خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود
!
- من آموخته ام وقتی کسی چیز ناخوشایندی درباره من می گوید، من باید به گونه ای زندگی کنم که هیچ کس آن را باور نکند.
- من آموخته ام اکثر چیزهایی که باعث دل نگرانی من است، هرگز رخ نمی دهد.
- من آموخته ام که هر دستاورد بزرگی، روزگاری غیرممکن به نظر می رسیده است.
- من آموخته ام که بزرگترین مبارزه در زندگی این است که تصمیم بگیرید چه چیزی مهم است و از بقیه چیزها صرفنظر کنید.
- من آموخته ام که بدون ریسک کردن، شما نمی توانید یک قهرمان شوید.
یکی از همکاران علت به روز نشدن وبلاگ رو ازم جویا شدند. گفتم می خوام بنویسم چیزی را که می دانم و می خواهم نه چیزی را که دیگران می خواهند. و چون اجازه نوشتن آنچه را که می خواهم ندارم.... فعلا لنگان لنگان به روز خواهم شد.