رنگارنگ

همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس که دراز است ره مقصد و من نو سفرم

رنگارنگ

همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس که دراز است ره مقصد و من نو سفرم

لالایی

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.

پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ...

پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود
!

 

نظرات 6 + ارسال نظر
نیره چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ب.ظ http://aphrodite11.mihanblog.com/

سلام،وب زیبایی دارین...
خوشحال میشم به منم سر بزنید...

کورش پرورش جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:02 ب.ظ

سلام استاد خداقوت مطالب وبلاگتان جالب هستند انشاالله که مورد استفاده برای خوانندگان قرار بگیرند.

دانشجوی روانشناسی تربیتی شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام من هنوز دارم روی پایان نامه ام کار می کنم.خیلی متغیرهام زیاده.فعلا فرصت مقاله جدید ندارم.من روی متغیرهای پیش بین تقلب کار میکنم.راستش چندتا سوال هم داشتم اگه شما مایل بودید،ادرس ایمیلتون رو لطف کنید من ازتون بپرسم؟واقعا ممنون میشم.

دانشجوی روانشناسی تربیتی شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ب.ظ

سلام من هنوز دارم روی پایان نامه ام کار می کنم.خیلی متغیرهام زیاده.فعلا فرصت مقاله جدید ندارم.من روی متغیرهای پیش بین تقلب کار میکنم.راستش چندتا سوال هم داشتم اگه شما مایل بودید،ادرس ایمیلتون رو لطف کنید من ازتون بپرسم؟واقعا ممنون میشم.

پروازتابیکران جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:09 ب.ظ http://poesyfly.blogfa.com/

به لطف روی تو، ای دوست
نشان غم، ز رخ برگیرم
نشاط عاشقی را،
از بودنت در این دل،
ز سر گیرم.
خط مرگ و شیر زندگی
دو روی تقدیراند،
خوشا آنانکه در زندگی
بی خط و بی شیراند.
روزی که دلگیرم
یا ازهمه سیرم
زتنهایی ها،
هرگز نمی میرم!
سالی نکو باشد،
که بهارش نیک می کارد
نکویی را
به این خاک می انبارد.
به خط ابروانت ای یار،
غمخوار و بیمارم.
از این خط مردن،
نه هرگز هراسی به دل دارم.
گویند تو از نیمایی!
نه از بهر دل مایی!
از عشق و عرفان
صد فرسنگ در راهی...!
عطار و فایز
که دروازه ی عشق اند،
یکی بر مثنوی ظاهر
دیگری بر عشق لالایی...
شاه و گدا ،
تقدیر هم گویند
خط جدایی را
از احوال خویش جویند.
ما نه از رومیم
نه از زنگ زنگی
نه چین و نه ایرانیم
نه زرد و رنگی
نشان ما بی نشانی است
نوای ما بینوایی
سرای ما آشنایی است
خدای ما خدایی...!
نه بی عار بیمارم
نه بی کس و بیکارم
قلم، هم قلم ،
سایه و بهاری دارم
من خوشبختِ خوشبختم
از خوشیهاست دلگیرم
بدبختی آن است
در سکوتی سرد
بالُ خویش از این خاک
سودای مردن گیرم...!

من خوشبختِ خوشبختم
گر هزار بار میرم
باز بر سر، این بختم
من خوشبختِ خوشبختم...
.............................

خوشبختی همان لحظه ایست که به یاد هم هستیم دوستان

سلام. جالب بود. موفق باشید.

بلوچ جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام استاد خیلی جالب بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد