رنگارنگ

همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس که دراز است ره مقصد و من نو سفرم

رنگارنگ

همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس که دراز است ره مقصد و من نو سفرم

لالایی

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.

پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ...

پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود
!

 

نکاتی که باورشان زندگیمان را تغییر میدهد ...


- من آموخته ام وقتی کسی چیز ناخوشایندی درباره من می گوید، من باید به گونه ای زندگی کنم که هیچ کس آن را باور نکند.

- من آموخته ام اکثر چیزهایی که باعث دل نگرانی من است، هرگز رخ نمی دهد.

- من آموخته ام که هر دستاورد بزرگی، روزگاری غیرممکن به نظر می رسیده است.

- من آموخته ام که بزرگترین مبارزه در زندگی این است که تصمیم بگیرید چه چیزی مهم است و از بقیه چیزها صرفنظر کنید.

- من آموخته ام که بدون ریسک کردن، شما نمی توانید یک قهرمان شوید.


ادامه مطلب ...

علوم شناختی چیست؟

علوم شناختی که به طور ساده به صورت «پژوهش علمی دربارهٔ ذهن و مغز» تعریف می‌شود، شاخه‌ای میان‌رشته‌ای است که از رشته‌های مختلفی مانند روان‌شناسی، فلسفه ذهن، عصب‌شناسی، زبان‌شناسی، انسان‌شناسی، علوم رایانه و هوش مصنوعی تشکیل شده است. این علم به بررسی ماهیت فعالیت‌های ذهنی مانند تفکر، طبقه بندی و فرایندهای که انجام این فعالیتها را ممکن می‌کند می‌پردازد. به صورت مشخص تر از جمله اهداف اصلی این رشته پژوهش در زمینه بینایی، تفکر و استدلال کردن، حافظه، توجه، یادگیری، و مباحثی مربوط به زبان می‌باشد.

محققین این رشته در ابتدا سعی داشتند که تفکر انسان را به اجزاء کوچکتری تقسیم کرده، و قوانین و گرامر مشخصی برای کنار هم قرار گرفتن این اجزاء بیابند. به عقیده آنها تفکرات مختلف ناشی از آرایش‌های مختلف این واحدهای کوچک تر فکری بود. بعدها این نحوه بررسی زیر سؤال رفت و نظریاتی مطرح شد که در آنها ادراکات مختلف ناشی از کم شدن یا زیاد شدن شدت اتصالات خاصی در مغز می‌باشد. (ویکی پدیا)

مطالب بیشتر

 

 

چرا رنجیدی


 

  روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از  آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت  و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."

 

سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری   ناراحت کننده است."

 

سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"

 

مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود."

سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟"

مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم."

 

سقراط گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.

 

پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.

مطلب بالارا از طریق ایمیل توسط  یکی از دوست داشتنی ترین اساتید دوره کارشناسی ارشد دریافت کردم.  

یادداشتی از نلسون ماندلا

مطلب زیر را یکی از اساتید محترم برام ایمیل کردند که در این پست درج کردم.

یادداشتی از نلسون ماندلا:

من باور دارم ...

که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند نیست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست دارند نمى‌باشد.

من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد

و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.


من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى نیز همین طور است.


من باور دارم ...
که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.


 

ادامه مطلب ...

وقتی می توان ... پس چرا...

وقتی می توان صادق بود                     پس چرا دروغ 

وقتی می توان عشق ورزید                  پس چرا کینه و دشمنی 

وقتی می توان شاد بود و خندید             پس چرا گریه و غم 

وقتی می توان بخشید                         پس چرا انتقام 

وقتی می توان اشکی را پاک کرد            پس چرا گریاندن 

وقتی می توان به عهد خود وفادار ماند     پس چرا بی وفایی 

وقتی می توان ............                       پس چرا..................

ما قرار است قیمتی زندگی کنیم نه به هر قیمتی

وقتی به گذشته خودم نگاه می کنم حسرت لحظاتی از عمرم را می خورم که به هدر دادم. لحظاتی که در هر دم از آن می توانستم یک گام به جلو بردارم و یک قدم به هدفی که برای خودم در زندگی مشخص کرده ام نزدیک تر شوم. اینک به خودم می گویم «ای کاش قیمتی زندگی می کردم نه به هر قیمتی». اگرچه دقایق عمرم را در گذشته به حراج گذاشتم و امروز به هیچ قیمتی نمی توانم دوباره آن ها را بدست آورم، اما از امروزتصمیم گرفتم که از تجربیات گذشته درس گرفته و از مجالی که امروز دارم برای ساختن فردا استفاده کنم. راستی شما چی؟ از کی می خواهی شروع کنی؟

تعلیم و تربیت ما به کدامین سو می رود

امروز به مدرسه ای که سال گذشته در آن خدمت می کردم رفتم. تعداد همکاران مدرسه کمتر از پارسال بود در صورتی که آمار دانش آموزان همان آمار قبلی بود. وقتی دلیل را از معاون مدرسه پرسیدم گفت که امسال نرم کلاس ها را بالاتر بردند یعنی چیزی حدود 35 تا 36  نفر. ممکن است این امر برای کسانی که صرفا به ظاهر قضایا توجه می کنند  و به آموزش و پرورش به عنوان یک دستگاه مصرفی نگاه می کنند و به فکر صرفه جویی آنی در منابع مالی هستند، معقول به نظر برسد اما برای کسانی که اندکی با مسائل تربیتی آشنا هستند و به آموزش و پرورش به عنوان یک دستگاه مولد نگاه می کنند پذیرفتن این امر که در یک کلاس درس 36 نفر دانش آموز پایه اول ابتدائی آن هم در مرکز شهرحضور داشته باشد امر غیر معقولی است و با ساخت شناختی بنده که دانشجوی روانشناسی تربیتی هستم و سایر دانشجویان رشته های علوم تربیتی به هیچ وجه جور در نمی آید. آیا با آن همه تاکیدی که در کتاب های روانشناسی روی تفاوت های فردی و توجه به روحیات تک تک بچه ها مخصوصا در سنین کودکی می شود و با توجه به اجرای ارزشیابی توصیفی در مدارس ابتدایی کشور که بدون فراهم بودن مقدمات آن اجرایی شد و وقت زیادی از معلمان را با وجود این تعداد دانش آموزخواهد گرفت ،  آموزش و پرورش می تواند در عمل (نه روی کاغذ) به اهداف خود برسد؟ آیا این دانش آموزان سرمایه های اصلی جامعه فردای ما نیستند؟ آیا وقت آن نرسیده که یک سیاست واحدی بر آموزش و پرورش که از هر گونه اغراض سیاسی بدور باشد حاکم شود تا سرنوشت کودکان معصوم این مرز و بوم بازیچه  سیاست بازی های یک عده ای که فقط و فقط اسکناس را سرمایه ملی می دانند و بس، نشود. آیا تا زمانی که افراد کوته فکری که انسان و سرما یه های انسانی را به چشم یک مصرف کننده نگاه می کنند، در برنامه ریزی های کلان آموزش و پرورش وجود شرکت داشته باشند می توان آینده ی روشنی را به انتظار نشست؟

دوره ارزانیست

چه کسی می گوید که گرانی اینجاست؟
دوره ارزانیست!
چه شرافت ارزان
تن عریان ارزان
ودروغ از همه چیز ارزانتر
آبرو قیمت یک تکه نان
و چه تخفیف بزرگی خورده است
قیمت هر انسان !!

از حسنک دیروز تاچوپان درغگو امروز

شب شده بود وحسنک هنوز به خانه نیامده بود، حسنک به شهر رفته بود تا شلوارهای جین وتنگ بپوشد ...حسنک به حیوانات غذا نداده بود چون مشغول چت کردن با کبری بود. کبری آن روز تصمیمی گرفته بود او دیگر نمی خواست با حسنک چت کند او می خواست رابطه اش را با او قطع کرده و با پتروس چت کند  پتروس متوجه شد آب از سد چکه می کند و سد در حال شکستن است او دیگر حال و حوصله نداشت که جلوی شکستن آن را بگیرد چون زیاد با کبری چت کرده بود و انگشتانش درد می کرد بنابراین سد شکست و پتروس غرق شد. کبری تصمیم گرفت با قطار به مراسم تشییع جنازه پتروس که در شهر دوری بود برود. کوه ریزش کرده بود ریز علی دیگر انگیزه ای برای به خطر انداختن جان خود را نداشت او همه چیز لازم را برای جلوگیری از برخورد قطار را داشت اما نمی خواست جلوی آن را بگیرد بنابراین قطار به کوه برخورد کرد و کبری مرد. کوکب خانم همسر ریزعلی دیگر غذا نمی پخت چون دیگر به جز نان و پنیر در منزلش چیزی نداشت او دیگر مهمان نا خوانده نداشت او حتی مهمان خوانده هم نداشت چون پولش را نداشت که گوشت بخرد او دیگر نمی خواست که گوشت بخرد چون آخرین باری که گوشت خریده بود چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخته بود البته چوپان دروغگو هم گناهی ندارد چون زمانه ما در حال حاضر پر از چوپان دروغگوست ...         

آنکس که نداند و نداند که نداند

آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بیدارش نمایید که بس خفته نماند
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گیتی بدواند

البته ترجمه امروزی این شعر اینجوری است

آنکس که بداند و بداند که بداند                   باید برود غازبه کنجی بچراند

آنکس که بداند و نداند که بداند                   بهتر برود خویش به گوری بتپاند

آنکس که نداند و بداند که نداند                    با پارتی و پول خر خویش براند

آنکس که نداند و نداند که نداند                    بر پست ریاست ابدالدهر بماند

تناقض های زمان ما


ما امروزه خانه‌های بزرگتر اما خانواده‌های کوچکتر داریم
راحتی بیشتر اما فرصت کمتر

مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین‌تر
دانش بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم

متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر
داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر

بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم، خیلی کم می خندیم، خیلی تند رانندگی می کنیم، خیلی زود عصبانی می شویم، تا دیروقت بیدار می مانیم، خیلی خسته از خواب برمی خیزیم، خیلی کم مطالعه می کنیم، بیش از اندازه تلویزیون نگاه می کنیم و خیلی بندرت دعا می کنیم.

دارایی خود را چند برابر نموده‌ایم اما اعتقادات ارزشی رنگ باخته‌اند. بیش از اندازه صحبت می کنیم، بندرت عشق می روزیم و خیلی زیاد دروغ می گوییم.

ساختن زندگی را یاد گرفته‌ایم اما نه زندگی کردن را

تنها به زندگی، سالهای عمر را افزوده‌ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان

ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع پست‌تر

بزرگراه‌های پهن‌تر اما دیدگاه‌های باریکتر

بیشتر خرج می کنیم اما صاحب کمتر چیزی هستیم
بیشتر می خریم اما کمتر از آن لذت می بریم.

ما تا ماه رفته و برگشته‌ایم اما برای ملاقات همسایه جدیدمان در آنسوی خیابان مشکل داریم.

فضای بیرونی را فتح کرده‌ایم اما نه فضای درونی را، اتم را شکافته‌ایم اما نه تعصب، غرض‌ورزی و پیش‌داوری خود را

بیشتر می نویسیم اما کمتر یاد می گیریم
بیشتر برنامه می ریزیم اما کمتر به انجام می رسانیم.

عجله کردن را آموخته‌ایم و نه صبر کردن را درآمدهای بالاتری داریم اما ارزشهای اخلاقی پایین‌تر

کامپیوترهای بیشتری می سازیم تا اطلاعات بیشتری ذخیره کنیم، تا رونوشت‌های بیشتری تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم.

ما زیاده در کمیت هستیم و در کیفیت، کم.

اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است مردان بلند قامت اما شخصیت‌های پست؛ سودهای کلان اما روابط سطحی

فراغت بیشتر اما تفریح کمتر

 تنوع خوراکی بیشتر اما تغذیه ناسالم‌تر

 درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر نیز

منازل رویایی اما خانواده‌های از هم پاشیده