همی گفتم الهی یا الهی
به عالم، بی پناهان را پناهی
تویی یارب ز حال زارم آگاه
برآور یوسف جان من از چاه
تو دانی خوار و زار و خسته جانم
تو دانی انتظار کودکانم
به جان نیکوان بر جانم ای دوست
ترحم کن ز غم برهانم ای دوست
به رحمت از گناهانم چشم در پوش
به مسکینان متاع عدل مفروش
چو خواهی از من و خون خوردن من
به رنج و درد هجران مردن من...